داشتم متنی رو مینوشتم برای ح. ا بفرستم . بابا اومد توی اتاق گفت حس میکنم جای لوزه ام چیزی هست . نگاه کردم و به نظرم یک برجستگی روی لوزهی چپ بود . میخواستم بگم ولی گفتم بذار سمت راستی رو هم نگاه کنم شاید چشمم داره اشتباه میبینه . و بعد وقتی داشتم لوزهی راست رو نگاه میکردم یادم اومد که شب امتحان سر و گردن مجبور شدم گوش و حلق رو حذف کنم . نمیدونم چرا گفتم چیزی نیست فکر میکنین . بعدش بابا ازم پرسید چطور چیزی نیست ؟ لوزهی چپ یه برجستگی داره . نمیبینی ؟ اصلا تو میدونی لوزه کجاست ؟ و رفت بیرون . من ؟ اشکهام ...
دست نوشته های استاد... (117) بازدید : 575
چهارشنبه 9 ارديبهشت 1399 زمان : 13:24